صبح زود است، صبح روز سرد زمستانی با هوای ابری و دلگیر کمی دیرم شده است و عجله دارم در اتوبوس ام و در راهم تا به سر کلاس و درس ام بروم در حالی که هنوز در بهت کودتای مطبوعاتی اخیر هستم و می رنجم از بی تفاوتی یاس انگیز جامعه . در فکرم آشوب است و نگاهم که نا خودآگاه و مدام از روی تابلویی به تابلو دیگری و آگهی دیگری می دود؛ نا گه تصویر آشنایی می بینم! با خودم می گویم تصویر نسرین بود! «نسرین ستودنی»! بعد با خودم می گویم مگر می شود؟!حتما از خواب آلودگی صبح است!چند بار پلک میزنم دوباره نگاه می کنم می بینم نه واقعا خودش است ولی باز باورم نمی شود که ناگهان چشمم نوشته پایینش را دنبال می کند «نسرین ستوده را آزاد کنیم» و سپس تصمیم می گیرم از آن عکسی بگیرم، باید پیاده شوم و برگردم با اینکه عجله دارم ولی میروم تا زودتر از برداران «خودجوش» و «زودجوش» برسم قبل از اینکه آن را با «رنگ جهلشان» مخدوش کنند به مانند دیگر سبز نوشته هایی که این چند سال و هر روز نوشته می شوند و روز بعد خط می خورند ... بگذریم ... می خواهم از این «امید» تصویری تهیه کنم در این روزهای نا امیدی. تصویری که نشان از شهامت و ابتکار یاران سبز در آن نمایان است و شاد از اینکه هنوز کسانی هستند که شجاعت را معنا کنند...گوشی را بر می دارم تا عکس بگیرم، مردم با چشمان گرد شده و حیرت زده می نگرند و کنجکاو اند که چه می کند اول صبح؟!!! بعد توجهشان به تصویر روی جعبه برق می افتد و شگفت زده تر می شوند...«نسرین ستوده را آزاد کنیم»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر