۱۳۹۲ فروردین ۱۵, پنجشنبه

نامه یک هم میهن پناهجو

 
به نام ازادی
مدت مدیدیست که در غربت چنان در اندیشه ی وطن ذهن خود را اشفته میبینم که نمیتوانم راحت خوابیده و ارامش لازم را داشته باشم شاید بپرسید چرا؟
تو که دیگر از اسارت متعصبین و روحانین تندرو درآ مده و حال میتوانی به اینده امیدوار باشی،جواب این سوال را همه ما غربت کشیدگان میدانیم ولی ایا دانستن میتواند برای من مفید باشد یا باید راه کار اساسی پیدا کرد چرا به این سرنوشت دچار شدیم؟
وقتی به گذشته مینگرم هر چند من ازبدو تولد در حکومت فاشیست اخوندی چشم باز کرده ولی پدران ما تاریخ ایران گذشته را با حسی از غرور و سر افرازی بیان میکنند حال باید تاوان کدامین اشتباه را بپردازیم وقتی میبینم موتنم را از من غصب کردند چه کسی در ان قضیه گناه کار شناخته شد؟
ایا باید این درد رابا خود حمل کرده و نسبت به همه کس و همه چیزبی اعتنا باشم.
وقتی اثار و اهدافی که قبل از انقلاب شوم برای ایران من ترسیم شده بود که در آن آزادی،تجدد و افتخار به هویت خود را در ان میدیدم پس چه شد.
واضح و روشن است که هر کشوری به ذخائر معدنی و زیر زمینی خود برای ترقی میبالد اما من علاوه بر این از تمدنی بر خوردارم که میتوان فقط با توجه به ان ایران را ساخت.
چرا هیچ جهان گردی در این عصر از کشور من دیدن نمیکنند؟
ریشدارانی که نه ریشه در این مرز و بوم دارند سعی در تخریب و از بین بردن تمدن من را دارند این نکته بسی جای تأسف دارد.
حال باید بیاندیشیم نمیتوانم کاغذ را همینطور سیاه کرده و از درد دلی که مرا فرا گرفته رهایی یابم ولی به جوانان و نوجوانان ایران خود این پیام را میدهم که باید به ایران سر افرازی که از ما غصب شده توجه کنیم و با دیدی نو ان را بسازیم و از هر خرافات دست کشیده و به ایین مهر و مهربانی که در ان حقوق بشر به وضوح نهادینه شده است دست یابم و با افتخار بسازیمش.
با نهایت احترام مدافع حقوق بشر
صادق فیضی دولت ابادی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر