۱۳۹۲ تیر ۱۷, دوشنبه

من هنوز در انتظارت نشسته ام.


یادت هست که برای بغض چشمهایم مثل تگرگ می باریدی ؟ آری بعد از رفتنت برای طوفان چشم هایم کسی نم هم پس نمی داد.... 
یادت هست که برای بوسیدنم چقدر شوق داشتی آری بعد از رفتنت تمامی لبها برای بوسیدن خشکیده است.... 
به یاد داری که لالایی خواب هایت صدای من بود . آری بعد از رفتنت دیگر نفسی برای ناله ای هم نیست.... 
امیر میدانی که بعد از رفتنت باریدم و باریدم... 
میدانی برای بوسیدنات حسرت ها کشیدم... 
میدانی برای خوابیدنات...
من برای خواب ابدیت لالایی نخواندم امیر . من توفان گریه هایم را سرازیر کردم تا شاید که بیائی و مثل رسوم قدیمی مان از آنها لبخندی دوباره بسازی...
من بارها بارها عکسهایت را بوسیدم که شاید شوق گذشته به سراغت بیاد و باز گردی...
من هر بار به آسمان نگاه میکنم شاید که هوا روزی آفتابی شود و تو با نور خورشید دوباره بیدار شوی به من زنگ بزنی با همان صدای خواب آلوده....
من هنوز به شوق باز گشتنت سوغاتی هایت را نگه داشته ام شاید باز گردی و سراغشان را از من بگیری....
من هنوز درست مثل روزهای انتظار دم اوین به انتظارت نشسته ام که شاید باز گردی و دوباره در اغوشت بکشم و غرق بوسه ات کنم...
من هنوز به انتظارت نشسته ام که بیایی و بگویی اینها همه خواب است، بیدار شو از این کابوس لعنتی بگویی نمیتوانن در عرض ۳ روز تو را از من بگیرند، بیائی و بگویی که سالمی و بگویی که (ردیفه) صدای خنده هایت که منو برای این خواب مسخره میکنه بشنوم....
امیر بیا و بگو
من هنوز در انتظارت نشسته ام...


تصویر: شانزده تير ،آخرين روز ديدار...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر