یادت هست که برای بوسیدنم چقدر شوق داشتی آری بعد از رفتنت تمامی لبها برای بوسیدن خشکیده است....
به یاد داری که لالایی خواب هایت صدای من بود . آری بعد از رفتنت دیگر نفسی برای ناله ای هم نیست....
امیر میدانی که بعد از رفتنت باریدم و باریدم...
میدانی برای بوسیدنات حسرت ها کشیدم...
میدانی برای خوابیدنات...
من برای خواب ابدیت لالایی نخواندم امیر . من توفان گریه هایم را سرازیر کردم تا شاید که بیائی و مثل رسوم قدیمی مان از آنها لبخندی دوباره بسازی...
من بارها بارها عکسهایت را بوسیدم که شاید شوق گذشته به سراغت بیاد و باز گردی...
من هر بار به آسمان نگاه میکنم شاید که هوا روزی آفتابی شود و تو با نور خورشید دوباره بیدار شوی به من زنگ بزنی با همان صدای خواب آلوده....
من هنوز به شوق باز گشتنت سوغاتی هایت را نگه داشته ام شاید باز گردی و سراغشان را از من بگیری....
من هنوز درست مثل روزهای انتظار دم اوین به انتظارت نشسته ام که شاید باز گردی و دوباره در اغوشت بکشم و غرق بوسه ات کنم...
من هنوز به انتظارت نشسته ام که بیایی و بگویی اینها همه خواب است، بیدار شو از این کابوس لعنتی بگویی نمیتوانن در عرض ۳ روز تو را از من بگیرند، بیائی و بگویی که سالمی و بگویی که (ردیفه) صدای خنده هایت که منو برای این خواب مسخره میکنه بشنوم....
امیر بیا و بگو
من هنوز در انتظارت نشسته ام...
تصویر: شانزده تير ،آخرين روز ديدار...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر