۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبه

نقل قولی از نوشته های صادق هدایت.


 آنزمانی که نان را در شهر تقسیم می کردند...
به زنی تنها، حتی اندک سهمی از نان ها را ندادند...
و او بناچار از تن خویش سهمی داد به مردان...
تا که هر شب لقمه نانی را تهیه کند...



یکی هست در محله ما!!!
همه او را برای یک شب دوست دارند...
حتی برایش آش نذری هم نمیبرند
او با کسی کاری ندارد
خودش را میفروشد
و نان شبش را میخرد
حاج آقا میگوید، باید از محله برود
چون همه جوانان مسجدی را از راه به در کرده
ولی چرا مسجدی ها با یک فاحشه از راه به در شدند
ولی فاحشه با این همه مسجدی به راه راست هدایت نشد ؟؟؟
شاید فاحشه به کارش ایمان دارد و مسجدی ها نه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر